محل تبلیغات شما

ظهر که از مدرسه به خانه امدم مامانم گفت که او و بابایم کلاس دارند مادر بزرگم هم(در طبقه پایین ما زندگی می کنند )به مهمانی می روند به همین دلیل من باید به خانه ی ان مامان بزرگم بروم.

من داشتم عکس های موبایل مامانم را می دیدم که پسر خاله ام پیام داد :سلام خاله جون من امروز نمی ایم کدام یک از کاردستی هایم را به عنوان هدیه بفرستم ؟

من از همان لحظه به مامان و بابایم شک کردم (1 ابان تولدم بوده ) من به خانه ی مامان بزرگم رفتم وتا ساعت 7 خوابیدم بعد که بیدار شدم مامان بزرگم گفت که باید به خانه ما برویم (چون قرار بود امروز همه ی فامیل به خانه ی ما بیایند) .

من و مامان بزرگ و دایی ام به طرف خانه ما حرکت کردیم وقتی به خانه رسیدیم همه چراغ ها خاموش و شمع ها روشن بودند من در همان لحظه ورود گفتم شک کرده بودم .

کادو های همه عالی بودند : نیم بوت از طرف یکی از عمو و زن عمو هایم ، ساعت مچی از طرف خانواده ان یکی عمویم ،موزیکال از طرف دایی ام ، شومیز از طرف دختر خاله و همسرش ، شلوار کتان از طرف ان یکی دخترخاله و شوهرش ، اوریگامی از طرف پسرخاله ام ، شلوار جین از طرف خانواده خاله ام ، کیف رنگ و روغن از طرف خانواده ان یکی خاله ام ، ساعت ماچی از طرف مامان بزرگم ،پول نقد از طرف ان یکی مامان بزرگم و سکه از طرف خاله بابایم

مامان و بابای من هم به من یک عروس هلندی دادند ( البته هنوز جوجه است ).

الان هم همگی در حال خوردن کیک هستند.

 

امروز روز خوبی نبود

امروز روزی معمولی

تولد غافل گیر کننده

، ,مامان ,خانه ,بزرگم ,ام ,یکی ,از طرف ,به خانه ,مامان بزرگم ,ان یکی ,ام ،

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مدرسه شاد و دلپذیر